دلتنگی

ساخت وبلاگ
بی بی یک جعبه چوبی خیلی زیبا رو ی طاقچه اتاقش بود که به ان مجری می گفتند.( مجری جعبه مخصوص نگهداری لوازم شخصی) بی بی خرامان خرامان از پله های آشپزخونه اومد توی اتاق و بشقاب های گل سرخی را از توی مجری بیرون اورد و رفت توی اشپزخونه  بوی شیر برنج تمام خونه را بر داشته بود با بی بی کنار دیگ مسی پشت سیا دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 116 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

پرده اتاق را کنار زدم تا نور زیبای خورشید به اتاق زیبایی بدهد  کبوتری روی نرده بالکن نشسته بود  او به من نگاه کرد و من به او  کبوتر زبان گشود  بالهای مرا بریدند که به لانه ام بر نکردم اما  کم کم  بالهایم رویش دو باره کرد من هم پر و بالم را مخفی کردم   وقتی احساس کردم که دیگر می توانم پرواز کنم  به ل دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 101 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

وقتی نمی دونی تولدته 

صبح خیلی عادی مثل همیشه از خواب بلند می شی 

وبعد پیامهای تولدت مبارک برات می اید 

ان جاست که خیلی خوشحال می شوی 

وبعد زنگ در حیاط را می زنند و از طرف تمام دوستان 

یک سبد شکوفه گل الوچه را پستچی تقدیمت می کنه 

ممنون از تمامی شما مهربان هایم 

مهربانی 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۶ساعت 15:17  توسط هما اثباتی  | 
دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 131 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

وقتی سال کهنه بار وبه اش را جمع می کنه و داره میره دل گیر می شویم  اما همیشه باید همه چیز نو بشه  . سال 95  رفت و جای خودش را داد به سال 96  از اینجا بود که دیدار های صد سال به این سال ها بوجود امد  دیدار هایی جالب از  (نوروز )بهار فاصله داشت امد   چه    شیرین  شیرینی اون هنوز توی خونه  هست  صد سال دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 338 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

امروز صبح زود وقتی روی پل عابر پیاده روبری میدان "قزل "قرار گرفتم چشمم به کوه البرز افتاد . با خود گفتم ای کوه تو چقدر زیبایی !!!!! بابرف سفید  و رگه های ابی و نورخورشید   زیبا تر شده ای!!!! تو را دنیای مجازی نتوانسته است تغییر دهد  ولی ما آدمها با خود  چه کرده ایم . و یادم به این شعرافتاد که گاهی ا دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 366 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

یکی بود و یکی نبود  اون روز هم یکی از روزهای زیبای خدا بود که نوه قصه ما بدنیا امد روزی زیبا نزدیک به بهار تمام کوچه های شهرمون شمشاد ها ش جونه زده بودند و امدن بهار را مژده می دادند . نوه کوچولو در یک شهر دیگر بدنیا امد و اما مادر بزرگ قصه ما در شهر دیگری زندگی می کرد . مادر بزرگ خیلی ناراحت بود که دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 183 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

  دور هم جمع می شدیم و همه با هم شروع می کردیم به جویدن ادامس  بعد هم زمان شروع می کردیم به فوت کردن ادامس که یک حبابی بزرگ جلوی دهانمان درست بشه  اگر کسی می خندید حباب می ترکید و همه می خندیم  هر کس می تونست توپ بزرگتر درست کنه اون برنده بود  این حباب ها بعضی وقتها انقدر بزرگ می شد که همه صورتمان ر دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 86 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

     امروز روز متفاوتی بود خیلی فرق داشت خیلی زیاد  روزی سرشار از شادی و خوشحالی همه بودیم همه  مامان در بالاترین نقطه  اتاق روی تخت نشسته بود سفره های دوازده متری پهن شد خیلی گسترده  سفره افطاری  همه چیز روی سفره های دوازده متری  قرار گرفت مامان به سفره ها نگاه می کرد می خندید  او همه چیز را مدیری دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 114 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

به بالکن رفتم

به گلدانها نگاه کردم 

دیدم 

هیچکدام از گلدانها گل قاصدت ندارد 

برگشتم !!!!!!!!!

قاصدک ها کجا رفته اند!!!!!!

+ نوشته شده در  پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۶ساعت 12:14  توسط هما اثباتی  | 
دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 101 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54

وقتی دلتنگ می شوم 

که قاصدک ها را نمی بینم 

دلتنگی...
ما را در سایت دلتنگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homaesbati88 بازدید : 101 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 10:54